از لحاظ ی ضعفِ این استدلال همواره این بوده: کسانی که بد را مقابلِ بدتر انتخاب میکنند به سرعتِ تمام فراموش میکنند که بد را انتخاب کردهاند. چون بدی رایش سوم سرانجام چنان ابعادی هیولایی یافت که هر قدر هم که تخیلِ قوی میداشتیم نمیشد آن را «کمتر بد» نامید، قاعدتا (با تجربهی جنگ جهانی دوم) میبایست پایههای این استدلال برای همیشه فرومیریخت، اما شگفتا که چنین نشد. افزون بر این، اگر به تکنیکهای حکومت توتالیتر نگاه کنیم، میبینیم که استدلالِ «کمتر بد» ـکه مختصِ نخبگانِ بیرون از طبقهی حاکم نیستـ یکی از سازوکارهای ماشینِ وحشت و آدمکشیِ نظام است. از اصل انتخابِ بد به جای بدتر، آگاهانه استفاده میشود تا کارکنان دولت همچون تمامی مردم برای پذیرفتن شر به معنای دقیقِ کلمه آماده شوند. فقط یکی از چندین نمونه را ذکر میکنیم: امحای یهودیان به دنبالِ سلسله اقدامات ضدیهود به صورتی تدریجی رخ داد و هر بار با این استدلال که امتناع از همکاری، اوضاع را بدتر خواهد کرد ـتا اینکه مرحلهای فرا رسید که اتفاقِ بدتر از آن ممکن نبود. حیرتآور است که در این آخرین مرحله (امحای یهودیان) نیز با استدلال کنار گذاشته نشد. حتا امروز نیز که بطلان آن مثل روز روشن شده است، کماکان بهکار گرفته میشودـ در بحث نمایشنامهی هوخهوت باز میشنویم که واتیکان به هر شکلی که اعتراض کند اوضاع بدتر میشود! در اینجا میبینیم که انسان تا چه حد از روبهروشدن با واقعیتهایی که به نحوی در تضاد کامل با چارچوب ذهنی اوست اکراه دارد. متاسفانه، شستشوی مغزی آدمی و واداشتن مردم به بیشرمانهترین و غیرمنتظرهترین رفتارها، گویی بسیار سادهتر است از اینکه کسی را مجاب کنیم، یا به قول معروف، از تجربه بیاموزد؛ یعنی به جای کاربستِ مقولهها و فرمولهایی که عمیقا در ذهن ما ریشه دوانده، در حالیکه مبنای تجربی آنها مدتهاست فراموششده، بیندیشد و داوری کند؛ مقولات و فرمولهایی که پذیرفته شدنشان ناشی از همخوانیِ آنها با ذهنیت است و نه مناسبتشان با رویدادهای واقعی.
+ مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری ـ هانا آرنت
درباره این سایت